دیروز یه مشتری عجیبی داشتیم که تو خاطر هممون مونده. یه آقای مسنی بود که دنبال یه کتاب آموزش آلمانی میگشت. جلبتوجه میکرد چون بلند حرف میزد و خیلی خیلی میلرزید. جاهای مختلف لباسش از عرق خیس بود و تهریش نامرتبی داشت. با اینکه به نسبت سنش قبراق و سرحال بود، یه حالت عجیبی داشت که ترکیبی از لرز و هول و هراس بود. طرز حرفزدنش باعجله و درهموبرهم بود و سراسیمه به نظر میرسید.
مرد دیگهای همراهیش میکرد که پوستش سبزه و لباسهاش سراپا مشکی بود. کمحرف بود و من رو به شدت یاد اون شخصیت قاچاقچی توی کتاب خداحافظ گری کوپر میانداخت. همونی که لنی ازش بیزار بود و میگفت که انگار همیشه خدا مادرش مرده که انقدر مشکی میپوشه.
من خودم آدمیم که در حالت عادی خیلی راحت هول میکنم و گیج میشم. مثلاً یه بار به مشتری گفتم بخش کتابهای رواننویس اینجاست. و بعد از نگاه گیج مشتری به خودم اومدم که: ببخشید گفتم رواننویس؟ منظورم روانشناسی بود.
خلاصه، رفتار آقای مهربون مسن اصلاً بهم کمک نمیکرد که آرامشم رو حفظ کنم. مخصوصاً اینکه از کلمات فارسی عجیبی استفاده میکرد و اگر دقت میکردی میفهمیدی وسط فارسی داره با یه لحجه غلیظ به آلمانی حرف میزنه. با مردی که همراهش بود کامل آلمانی صحبت میکرد و برای رسوندن منظورش به من کلمات پراکنده فارسی بین جملاتش اصلاً کافی بود.
کتابی که میخواست رو نداشتیم. ازم کتاب آموزش آلمانی به فارسی خواست. گفتم صبر کنید شاید در سفرش رو داشته باشیم ولی وقتی رفتم سراغ قفسهها نبود. بهش نرمافزار آموزش آلمانی رو نشون دادم ولی با CD و DVD یهجوری رفتار میکرد که انگار کلیدهای ورود به دروازههای جهنمان.
تنها کتابهای آموزش آلمانی دیگهای که داشتیم رو نشونش دادم ولی اونها هم چون مشخص بود همراه کتابشون CD هست باعث شد که به کل ازشون بدش بیاد و سعی کنه با همون حالت سراسیمه و لرزون و لحجهدار و نیمهآلمانیش بهم یه چیزی بگه که شبیه به این بود: اینا لپه است من میدونم سنگریزه است اینا کسی رو به چیزی نمیرسونه و اینها لپه است لپه! متوجه منظورم میشی؟
من که دوسه ترم آلمانیای که دو سال پیش گذرونده بودم، هیچ کمکی بهم نمیکرد، با دهن باز و درموندگی بهش زل زده بودم. به زور خودم رو مجبور کردم که از بهت دربیام و حرفی بزنم. جواب دادم: راستش... نه!
گمونم از گیجی من خندهاش گرفت. چون سعی کرد واضحتر حرف بزنه و گفتش که: من چهرهشناسم. چهل سال آلمان زندگی کردم. نه که بگم دکترم و درس خوندم نه، کارگر بودم ولی میتونم از چهره آدمها خیلی چیزها بفهمم. الان من فهمیدم که شما دخترخانم دلسوز و مهربونی هستین. من حتی دست شما رو میبوسم. ولی این کتاب خوب نیست. اونی که من میخوام رو ندارین؟
من که گیجتر و خجالتزدهتر شده بودم، دوباره توضیح دادم: نه متاسفانه آموزش آلمانی فقط همینها رو داریم.
با ناراحتی گفت: مگه میشه؟ بین این همه کتاب که اینجاست اونی که من میخوام رو ندارین؟ میدونی از کجا میتونم بگیرمش؟
نه نمیشناختم. خوب فکر کردم ولی بازم چیزی به فکرم نرسید. تنها جوابی که به عقل خودم میرسید رو دادم: بهتون خرید اینترنتی رو توصیه میکنم. دقیقاً همونی که میخواید رو چند روز بعد میارن دم در خونتون.
ازم خواست براش با کامپیوتر همونجا نشونش بدم و همین کار رو هم کردم. سرچش کردم و یه سایت که با تخفیف کتاب موردنظرش رو برای فروش داشت پیدا کردم. از سایت عکس گرفت و مدام تکرار میکرد که: آفرین دختر خانم خوب. آفرین به شما دختر خانم خوشگل و خوب.
آخرش هم با همون مهربونی عجیبش تشکر کرد و رفت.
به همکارم نگاه کردم و تعجب رو توی چشمهای درشت اون هم دیدم. حتی وقتی رفت، بچههای طبقه پایین هم زنگ زدن بالا و خبر گرفتن که اون آقای بامزه که آلمانی غلیظ حرف میزد، کی بود و چی میخواست؟
به جای اون تصاویری که اصلاً به دلم نمینشستن، تصمیم گرفتم از این به بعد برای پستها از نقاشیها یا کتابها استفاده کنم و هر پست یکم راجع بهشون یاد بگیرم و بگم.
امروز این نقاشی از ونگوگ که نقاش مورد علاقه منه رو میذارم. اسمش "کافه شبانه" است. تو کتاب هنر در گذر زمان از هلن گاردنر راجع به این نقاشی نوشته:
این نقاشی همچنان که وانگوگ نوشته است برای القای فضای تحملناپذیر شرارت از طریق هرگونه تحریف ممکن در رنگ آفریده شده است. صحنه نقاشی داخل کافهای در یک شهر ملالتانگیز، برای احساس شدن در نظر گرفته شده است نه برای مشاهده صرف. مشتریان بیحال و رها شده در صندلیها به رنگ همان حالتی کشیده شدهاند که سراسر وجودشان را در کام خود برده است، یعنی آبی کبود اندوهآور. سقف به رنگ سبز زهری است و با رنگ قرمز تبآلود دیوارها تضاد گیجکنندهای دارد. کف کافه به رنگ زرد اسیدی و سایه میز بیلیارد سبز است. هالههای زرد نور به نقاطی شباهت دارند که گاز بدبو در آنها انباشته میشود. صاحب کافه، روح بیرنگی که در این مکان حکومت میراند، همچون شبحی از کناره میز بیلیارد اوج برمیداد؛ خود میز بیلیارد با پرسپکتیو اریب متمایلی شبیه سازی شده است که دنیای دوار گرفته و سرگیجهاور استفراغ را القا میکند.