نوشتن کتابم

کتاب‌ها زندگی‌های مکتوبن و اینجا کتاب منه.

رنگ شاهنامه

چند نفر بودن. احتمالاً یک خانواده. اومده بودن یک هدیه بخرن. معمولاً اول جذب بخش کتاب‌های نفیس می‌شن ولی انقدر قیمت‌ها بالاست که پشیمون می‌شن. بهشون حق می‌دم. شاهنامه‌ای که اون‌جاست، یک میلیون تومن قیمتشه. اول ازم قیمت چند تا از کتاب‌های نفیس رو پرسیدن و بعد گفتن دیگه شاهنامه ندارین؟

منتظر همین سوال بودم و بردمشون به جایی که شاهنامه‌های معمولی‌ترمون رو می‌ذاریم. پسر جوونی که همراهشون بود خیلی خوش‌قیافه و مودب بود. مادرش هم زن بامزه‌ای بود. حسابی همه‌شون رو نگاه کردن و باز درگیر پرسیدن قیمت شدن. شاهنامه‌ها بزرگ و سنگینن. قیمت قرمزه رو می‌خواستن. از پسره گرفتم و بارکدش رو به هزار زحمت چک کردم. خوب بود. دادم دستشون. مامانه هی به بقیه‌شون نگاه می‌کرد. از قیافه این یکی خوشش نمی‌اومد. ازم خواست قیمت اون آبی‌ها رو بگم. به پسرش می‌گفت:"اون‌ها حداقل آبین، قشنگ‌ترن!" 

من هنوز هم وقتی با مشتری‌ها سروکله می‌زنم، کمی هول می‌شم و نصف مغزم خاموش می‌شه. سریع رفتم اون آبی‌ها رو از بلندترین قفسه بردارم. من قد بلندم ولی بلندترین قفسه بازهم برام بلند بود. شاهنامه پنج‌جلدی آبی سنگین با جعبه رو دراوردم و یک جعبه سی‌دی که نمی‌دونستم روشه زارت از تیزیش فرود اومد روی فرق سرم. دقیق نفهمیدم چی شد. خودم زده بودم زیر خنده. پسره داشت می‌گفت:"ای وای من معذرت می‌خوام." و من سرم رو تکون می‌دادم که تقصیر خودم بود.

همکار چشم‌درشتم هم دیده بود و داشت می‌خندید. گفت:"این‌ها رو نباید دربیاری، می‌تونی توی سیستم سرچشون کنی! می‌خواستم بهت بگم ولی انگار داشتی خوب پیش می‌رفتی!"

خلاصه قیمت آبی‌ها رو که سه برابر قبلی بود بهشون گفتم. پشیمون شدن و پسره خودش گرفت و برد گذاشتش سرجاش. نیش من زیر ماسک جمع نمی‌شد. روزی یکی-دو‌تا سوتی این مدلی می‌دم و به خودم می‌خندم. 

وقتی که دیگه مطمئن شده بودن همون قرمزه رو می‌خوان، مامانه که هنوز با نارضایتی بهش زل زده بود، پرسید: ببخشید، از این‌ها رنگ دیگه‌اش رو ندارین؟ آبی مثلاً؟

من موندم چرا باید رنگ مهم باشه😐😂

گمونم رنگ آبی رو خیلی دوست داشت! خودش و پسرش آبی پوشیده بودن. :))

آقا مبارکه. این قراره از اون وبلاگ‌های جذاب بشه. هرچند الانم هست. قالب هم عالیه. 💫

خیلی ممنونممم. خیلی! واقعا امیدوارم. 😍

آه قالب خوب شد؟ خیلی بهش مشکوک بودم ولی الان که گفتی خیالم راحت شد. 💕

مراقب باش! یه موقع چیزیت نشه واقعا موقع آوردن کتابا. :<

ای سانشاین. حتما. ^-^ 

آبی..میدونید شاید مامانه هم مثل من فکر میکرد رنگ آبی یه شخصه! یه رنگه که روح دارع:)

میدونید اشیا و ادما همیشه یه رنگ دارن..مثلا شاهنامه و حافظ..اینا همیشه پر از افسانه و رویان..پس میتونن آبی باشن:)

و شما چه رنگی هستید...

ام...

زرد و کرمی؟ شایدم نسکافه ای...

آه احتمالش هست! چه دید جالبی داری. درست میگی. من داشتم فکر میکردم شاید شاهنامه برای ریخته شدن اون همه خون شاید قرمز باشه... میدونی وقتی به شاهنامه فکر میکنم همه قتل ها (نبردها)ی رستم به فکرم میاد. 


من زرد و نسکافه‌ای؟ چه قشنگ. ^^ رنگ شادی هم هست. دوسش دارم. اگه نظرت عوض شد هم بعدا بهم بگو. null

نمیدونم چرا یهو از دو دید به ماجرای رنگ آبی نگاه کردم!

آبی رنگ آرامش بخشیه و حس لطیفی به آدم میده مخصوصا هرچی تیره تر حس عمیق تره اما قرمز یه رنگ هیجانیه و تند! جلب توجه میکنه ولی زود دل آدمو میزنه (مگر اینکه قرمز مخملی باشه! شایدم چون من اینجوریشو بیشتر دوست دارم اینو میگم!)

 

 

.

یک نگاه دیگم این بود که اون خانم کلن با فرهنگ کتاب آشنایی نداره یا همچین صمیمی نیست  (یعنی ممکنه بعده دبیرستان و دانشگاه دیگه کتابی رو باز نکرده باشه؟!! خدا میدونه !) 

تا ذهنم خیال پردازیاشو بیشتر نکرده من جمع کنم بساط این کامنتمو😅😂

راستی چقدر وبت رو دوست دارم!!!همیشه دلم میخواست یکم از حرفا و خاطرات کتابدار ها بدونم منتها صحبتم باهاشون در حد قیمت و خلاصه کتاب و آدرس قفسه بوده :/

 

آره درسته احتمالش زیاده. آبی‌ها یه حس کلاسیک وزین‌طوری هم میدن...


راستش به نظر خیلی صمیمی هم به نظر نمی‌اومد. :)) ولی درست نیست که این رو بگم قضاوت از ظاهره. بد بد کتابی.
خیالپردازی که خیلی خوبه. من همیشه دوست خواهم داشت که خیالپردازی‌هات رو برام بنویسی.

واسی خیلی خوشحالم که دوسش داری. خیلی ذوق‌زده و خوشحالم. ازت ممنونم. 
درسته متاسفانه ارتباط با مشتری‌های زیادی فقط به همین محدود می‌شه ولی منم خیلی دوست دارم که اگه حوصله‌اش رو داشتن کمی صحبت کنیم. 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
(همیشه) در تلاش برای نوشتن داستان خودم (و تا ابد.)
این کتاب هم مثل هر کتاب دیگه‌ای فصل‌بندی داره. فصل‌هاش رو یکم پایین‌تر توی همین ستون می‌بینید.

+بله، همون مدیِ بلاگفا و میهن‌بلاگم، اگه کسی هنوز یادشه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان