یه خانومی هست که گمونم کمی از مامان من بزرگتر باشه. چهره مهربونی داره که یک صدای فوقالعاده دلنشین همراهیش میکنه. یه بار اومد بهم گفت که دستمال مرطوب میخواد. رفتم بهش دستمال مرطوب پاککننده آرایش بدم که گفت نه از اینها نه. برای توله میخوام. چون اون موقع اوایل کارم بود یکم نگاهش کردم. صداش برام واضح نبود و فکر کردم اشتباه شنیدم. تکرار کرد: از اینها که بچه باهاش پاک میکنن، برای توله میخوام.
بعد یادم اومد که دستمال مرطوب بچه رو برای پاک کردن سگهای خونگی هم به کار میبرن. ازش بخاطر گیج بودنم معذرت خواستم ولی اون فقط با مهربونی جوابم رو داد. انگار یکم خجل بود، چون بعدش شروع کرد به توضیح دادن که این توله رو به دخترش هدیه دادن و حالا دیگه درگیرش شدن و مجبورن مراقبش باشن. من با ذوق گفتم: آخی! بچه است؟ چه خوب من انقدر دوست دارم! کجاست، میشه ببینمش؟
گفتش که یک بار آوردتش تا داروخونه ولی بیرون بوده. خانمها و آقایون مسن معمولاً خوششون مییاد که برای ما حرف بزنن، مخصوصاً وقتی میخوان دق و دلیشون رو بخاطر قیمتهای بالا سر کسی خالی کنن، ولی بین من و این خانم یه ارتباط متفاوتی شکل گرفت. انگار اینکه من هم تولهشون رو ندیده دوست داشتم، باعث شد باهام راحت باشه. شاید هم یاد دخترش میافته! خلاصه، هروقت میخواد بیاد برای تولهشون فندق، دستمال مرطوب یا زیرانداز بچه بگیره، دنبال من میگرده. باهم سلام و علیک میکنیم و من احوال جناب فندق رو میپرسم! ایشون هم برام میگه که وروجک و مهربونه، هرچند که زحمتش زیاده!
+عکس یه دستهگلیه که مدتی پیش برای دوستم گرفته بودم. سعی کردم شبیه یه دستهگلی بشه که توی اینترنت دیدم که با الهام از شب پرستاره ونگوک ساخته بودن.
+ اینجا رو به دوستهاتون معرفی کنید ثواب داره. :))