نوشتن کتابم

کتاب‌ها زندگی‌های مکتوبن و اینجا کتاب منه.

پذیرش هتل

دو تا آقا اومده بودن که به نظر دوست بودن. با همدیگه خیلی با احترام و محبت رفتار می‌کردن. بامزه و مهربون بودن. از من سراغ چندتا کتاب رو گرفتن که متاسفانه بیشترشون رو نداشتیم. 

یکیشون بیشتر سوال می‌کرد و سراغ کتاب‌هایی رو می‌گرفت که من خودم خیلی دوسشون دارم. مثل دختر پرتقال یا زندگی در پیش رو. گفتم: متاسفانه الان نداریم ولی احتمالش زیاده که برامون بیاد. 

جواب داد: نه فرصت ندارم، می‌خوام هدیه بدم. این طرف‌ها جایی هست که این کتاب‌ها رو داشته باشه؟

سعی کردم بهش آدرس کتاب‌فروشی‌های نزدیک رو بدم و گفتم که می‌تونن پیاده برن. از آلن دو باتن پرسید و قفسه رو نشونش دادم. پرسید که به نظرم این نشر و مترجم خوبن یا نه.

در آخر تعریف کرد که مسافره و باید امشب هدیه مربوطه رو به دست صاحبش برسونه. گفت که روز اول که اومده این شهر و رفته هتل، دیده که دختری که توی پذیرش کار می‌کنه عصبانی و بهم ریخته‌ست. ازش پرسیده چرا و جواب گرفته که مسافرها اذیتش کرده‌ان. پس این آقا هم براش در این مورد صحبت کرده و قول داده بعداً براش یه کتاب هدیه بخره. اینطوریه که حتماً باید امشب یه کتاب هدیه شده با خودش ببره چون شب آخریه که توی اون هتل می‌مونه و فرا برمی‌گرده. 

بالاخره اسم یه نویسنده‌ای یادش اومد که یکی از کتاب‌هاش رو داشتیم. وقتی براش آوردم گفت همین رو می‌خره و بعد از تشکر برگشت صندوق پایین تا براش کادوش کنن.‌ از سواد و سلیقه و برخورد‌ مهربونش با دوستش، من و دخترک پذیرش هتل، خیلی لذت بردم. 

چه مشتری باحالی... خدا زیاد کنه :))

واقعا خدا کنه :″)

چه آدم خوبی. :'< 💕

امیدوارم از این مدل مشتری‌ها بیشتر داشته باشی. 

خیلی ماه بود. امیدوارم 😍💕

چقد قشنگ:)

‌ヽ(*⌒∇⌒*)ノ

سلام عزیزم میخام یه سوالی ازت بپرسم فک کردم شاید بتونی کمکم کنی.

من دنبال یه جایی‌م که بتونم برم اونجا بشینم و کتاب بخونم و بنویسم و کارامو انجام بدم و کسی‌م کاری به کارم نداشته باشه. خب اولش فک کردم کتابخونه ها بهترین جاعن ولی کتابخونه های طرف ما بستن:,) فک کنم سوالم زیاد ربط نداش! ولی خب همچین جایی رو بنظرت کجا میشه پیدا کرد؟ 

سلام^^

اره کتابخونه‌های ما هم بسته‌ است:( 
خیلیم ربط داشت^^ 
اممم خب شهرکتابتون چطوره؟ نمیدونم کجایی ولی خیلی شهرکتابها هستن که صندلی دارن و ادم میتونه بشینه و به کارش برسه. شهرکتاب ما اینجوریه.‌
اگه تهرانی باغ کتابم هست فقط گاهی شلوغ میشه...
اگه به نتیجه‌ای رسیدی به منم بگو. ^^

واو اینجور آدما تو این دوره زمونه راحت پیدا نمیشن!

امیدوارم خودمون یروزی همچین خصلتی داشته باشیم!همـــــــــه

آه کاملا موافقم. وقتی چنین شخصی می‌بینم دلم می‌خواد توی زندگیم نگهش دارم. خیلی باارزشن.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
(همیشه) در تلاش برای نوشتن داستان خودم (و تا ابد.)
این کتاب هم مثل هر کتاب دیگه‌ای فصل‌بندی داره. فصل‌هاش رو یکم پایین‌تر توی همین ستون می‌بینید.

+بله، همون مدیِ بلاگفا و میهن‌بلاگم، اگه کسی هنوز یادشه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان