نوشتن کتابم

کتاب‌ها زندگی‌های مکتوبن و اینجا کتاب منه.

بطری‌ها و کارتن‌های رنگی قفسه‌های قسمت پوست و مو (روتین پوستی)

بخاطر اینکه من هنوز روپوش هماهنگی با بقیه کارکنان داروخونه ندارم، مشتری‌ها نگاه چپی بهم می‌کنن و می‌پرسن: امروز کارشناستون نیست؟

که من جواب می‌دم: منم.

- ولی قبلاً یکی دیگه بود...

- همه‌مون هستیم! یک آموزش رو دیدیم.

ولی بهرحال معمولاً حرف من رو گوش نمی‌کنن و می‌رن که وقتی برگردن که روپوش‌پوش‌ها هستن!:)))

آموزشی که بهم دادن، چندان عمیق نیست، ولی اونقدری هست که متوجه بشم فرق و کاربرد هرکدوم از این محصولات چیه، و هرکسی برای بهتر شدن پوست و موش باید از چه محصولاتی استفاده کنه. دکتر پوستی که توی ساختمون ما مطب داره و نسخه‌هاش مدام برامون می‌یاد هم همیشه محصولاتی که ما معرفی می‌کنیم رو برای مریض‌هاش می‌نویسه، درواقع اگه مشکلتون خاص یا هورمونی نیست و صرفاٌ برای بهبود پوستتون می‌خواید به پزشک مراجعه کنید، من می‌تونم کارتون رو راه بندازم.

فایده‌ای هم دارن؟

صادقانه نمی‌دونم. یک محصول ثابت رو مامان و خواهر من استفاده کردن و مامانم کاملاً ناراضی و خواهرم به شدت راضی بود. بنابراین گمونم به هر شخصی برمی‌گرده. فکر می‌کنم بعد از چندبار امتحان و خطا باید محصولاتی که لازم دارید و باهاش راحتید و جواب گرفتید رو تمدید کنید. جواب گرفتن از محصولات پوستی ابداً با یک ماه و دوماه امکان نداره. حداقل حداقل باید سه تا شش ماه مداوم و مرتب مصرف بشن. و به حد خاصی از صرف هزینه مالی رو طلب می‌کنن.

این پست رو می‌نویسم چون خودم قبل از این کار مدام بین این اسامی عجیب و غریب گم می‌شدم و نمی‌فهمیدم فرق و کاربردشون چیه.

این شما و این اندک دانسته من.

نوع پوست:

اولین کاری که باید بکنید اینه که بدونید نوع پوستتون چیه. تو اینترنت یه تستی هست که معمولاً برای تشخیص می‌گن و اینه که باید پوستتون رو بشورید و بهش دست نزنید و اگه تا یک ساعت بعد چرب بود چربه و اگه خشک بود خشکه و این‌ها. ولی به طور خلاصه،

چرب: جوش می‌زنید (چه زیرپوستی چه تک‌تک و التهابی، چه همیشه چه گهگدار) منافذ پوستتون بازه (نقاط تیره ریز معمولاً اطراف بینی) و/یا جاهایی از پوستتون برق می‌زنه. 

خشک و/یا حساس: احساس کشیدگی و خارش دارید، اصلاً جوش نمی‌زنید، گاهی قرمزی دارید، پوسته‌پوسته می‌شید.

نرمال: نه جوش می‌زنید نه خشکید. شما خیلی خیلی کمیابید و باید برید توی موزه. جدی می‌گم!:)))

مختلط: هم جوش می‌زنید و هم ممکنه پوسته‌پوسته بشید. البته این ممکنه برای پوست‌های چرب دهیدراته (دچار کم‌آبی) هم پیش بیاد. در هرحال بیشتر محصولات پوست چرب و مختلط یکسانه، فقط باید برای قسمت‌های خشک بیشتر از اون‌ها آبرسان استفاده کنید.

نود درصد افرادی که من در اطرافم و داروخونه می‌بینم پوست چرب و مختلط دارن. ده درصد خشک و حساس. یادتون باشه که اولویت با جوش و منافذه و مهم نیست چقدر احساس خشکی می‌کنید، شما حتماً باید از محصولات پوست چرب و مختلط استفاده کنید. محصولات پوست خشک چربن و باعث تشدید علائمتون می‌شن.

**نکته: پوست آقایون و پسرها همگی چربه.

روتین پوستی:

سه مرحله مهم روتین پوستی شامل بهداشت، مراقبت و درمان می‌شه. 

بهداشت: هرکسی باید مرتب صورتش رو بشوره. روزی یک تا دوبار. اگه روزی یک بار می‌شورید، ترجیحاً شب قبل از خواب یا بعد از برگشتن به خونه باشه. شوینده‌های صورت انواع مختلفی دارن. مثل ژل، فوم، پن و میسلار واتر. (هرکدوم رو جلوتر معرفی می‌کنم.)

**نکته: هرهفته شستن روبالشی و حوله دستی هم خیلی مهمه. بعد از شست‌وشو حوله رو روی پوست نکشید و تپ‌تپ با ضربه‌های آروم صورتتون رو خشک کنید. 

مراقبت: مهم‌ترین محصول مراقبت، ضدآفتابه که حتماً باید استفاده بشه. جلوگیری می‌کنه از ایجاد چروک، لک و حتی جوش. آفتاب‌سوخته نشدن هم که دیگه واضحه.

درمان: شامل محصولاتی می‌شه که برای رفع کمبودهای پوست استفاده می‌کنیم که مهم‌ترینشون آبرسانه. 

این سه تا محصول شوینده، آبرسان و ضدآفتاب یه روتین پوستی ساده، کامل و حتی بیشتر اوقات کافی و مهم‌تر از همه واجبه. هرکسی برای اینکه پوستش در شکل سالمی باشه باید ازشون استفاده کنه. ترتیبشون هم اینطوریه که ضدآفتاب برای وقتی که در معرض آفتاب هستید یا مدت زیادی جلوی مانیتور می‌شینید. نیم ساعت قبل از بیرون رفتن بزنید. معمولا spf حدود سی تا پنجاه‌درصده. Spf میزان مراقبتیه که ضد آفتاب از پوست شما می‌کنه. معمولا پنجاه درصدن که در این صورت هر ۴ساعت یکبار اگه هنوز زیر آفتاب هستید باید تمدید بشه. برای بهتر نشستن ضدآفتاب روی صورت، توصیه می‌شه که بیست دقیقه قبل از ضدآفتاب، آبرسان بزنید. شوینده روزی یک تا دوبار. (وقت حموم هم از صورتتون رو با شوینده مخصوص صورتتون بشورید.) آبرسان بعد از شست‌وشو و هربار که احساس خشکی کردید، محدودیت نداره.

محصولات بیشتر رو پایین‌تر معرفی می‌کنم.

توان مالی:

رنج قیمتی محصولات پوستی توی بازار خیلی زیاد و متنوعه. کدوم بهتره؟ صادقانه بیشتر مواقع هرچی گرون‌تره بهتره ولی خب گاهی اوقات قیمت دوبرابره ولی فقط سی درصد بهتره. بهرحال، هر محصولی که به پوستتون می‌سازه خوب و مفیده، مهم نیست ارزون یا گرون باشه. برند و محصولاتی که قیمتشون براتون مناسبه رو امتحان کنید و ببینید کدومشون بهتون می‌سازه. 

معرفی محصولات:

**نکته مهم: روی همه این محصولات نوشته برای چه پوستی هستن، محصول مناسب پوست خودتون رو تهیه کنید.

میسلار واتر: پاک‌کننده آرایشه. فرقش با بقیه شوینده‌ها اینه که آبکشی لازم نداره. پد یا پنبه رو بهش آغشته می‌کنید و روی صورتتون می‌کشید.

فوم و ژل شوینده صورت: ژل که به شکل ژله، فوم به صورت کف می‌یاد بیرون. فرقی ندارن. استفاده‌شون یکیه و آبکشی لازم دارن. فوم یکم ملایم‌تره و ژل یکم عمیق‌تر تمیز می‌کنه.

پن: شوینده‌ایه که شکل صابونه ولی مواد صابونی نداره. خوبی پن اینه که ماندگاریش خیلی بیشتره. مثلاً ژل دوماهه تموم می‌شه ولی پن ممکنه چهار ماه هم بمونه یا حتی بیشتر. قیمتش هم معمولاً از ژل و فوم کمتره.

ضدآفتاب رنگی و بی‌رنگ: فرقی ندارن. فقط لازمه که از یکیشون استفاده کنید و سلیقه‌ایه. اگه از بی‌رنگ استفاده می‌کنید می‌تونید روش کرم پودر بزنید. رنگی‌ها ممکنه اگه روی صورت زیاد بمونن باعث ترشح بیشتر غدد چربی بشن ولی چون بهرحال باید شب‌ها بشوریدش مسئله‌ای نداره.

ضد آفتاب دو نوع شیمیایی و فیزیکال داره. فیزیکال بهتره ولی توی بازار ایران الان پیدا نمی‌کنید و اگه پیدا کنید خیلی گرونه. فیزیکال مثل یه لایه مراقبتی روی پوست شماست ولی شیمیایی با واکنش شیمیایی از پوستتون مراقبت می‌کنه.

آبرسان و مرطوب‌کننده: فرقشون اینه که آبرسان سریع‌تر جذب می‌شه و آب لایه میانی پوست رو تامین می‌کنه، ولی مرطوب‌کننده روی پوست رو نرم می‌کنه و چرب‌تره و برای پوست‌های چرب ممکنه باعث جوش بشه. آبرسان اثر بیشتر و طولانی‌تری داره.

کرم دست: دست‌ها معمولاً خشک‌تر از صورت هستند چون بیشتر در معرض آب و شست‌وشوان. برای همین، کرم‌هایی که برای دست و بدن داریم از کرم‌های صورت جدان. زدن آبرسان به دست ضرری نداره، ولی از نظر مالی به صرفه نیست و ضمن اینکه چربی مورد نیاز دست رو هم تامین نمی‌کنه پس بهتره که کرم دستتون رو جدا بخرید. بعضی کرم‌های دست خاصیت ضدچروک یا روشن‌کنندگی هم دارن. اگه دستتون خیلی خشکه می‌تونید از پن پوست خشک یا صابون گلیسرینه برای شستن دست‌هاتون استفاده کنید.

کرم دور چشم: کرم‌های دور چشم خواص مختلفی دارن. ضدتیرگی، ضدچروک، ضدپُف. گاهی هم همگی باهم توی یه کرم هستن. کرم دور چشم رو از 25 سال به بالا توصیه می‌کنیم. تا حدودهای چهل، کرم‌های دور چشم آبرسان و سبک‌تر بهتره و استفاده‌شون برای جلوگیری از ایجاد چین و چروکه و کرم‌های قوی‌تر برای سن چهل به بالاست که خاصیت درمانی داره.

ضدچروک و لیفتینگ: تنوع زیادی دارن و جزو مراحل پیشرفته!!! روتین پوستی حساب می‌شن. اسمشون هم که روشونه، ضدچروکن. کرم شب و روز که ممکنه شنیده باشید، ضدچروکن.

ویتامین سی، هیالورونیک اسید، رتینول: معمولاً به صورت سرم هستن ولی کرم هم دارن. سرم حالت مایع داره و جذبش سریع‌تره و گرون‌تر هم هست. ویتامین سی خاصیت ضدلک و شفاف‌کنندگی داره. هیالورونیک اسید، ضدچروک و آبرسانه و رتینول هم خاصیت ضدچروک و جوانسازی داره. کلاً این‌ها معمولاً اسیدی هستن و برای پوست‌های حساس خوب نیستند. به نظر من اگه جوونید پوستتون لک یا چروک خاصی نداره سراغشون نرید، فقط آبرسان و ضدآفتابتون رو همیشه بزنید و مشکلی پیش نمی‌یاد.

**نکته: کرم‌های روشن‌کننده و ضدلک و سرم‌های ویتامین سی، باید شب استفاده بشن چون معمولاً به نور حساسن. 

**فرق سرم و کرم: سرم جذب و تاثیر بیشتری داره. به شکل مایع است و معمولاً با قطره‌چکون مستقیم روی پوست استفاده می‌شه. 

ب‌ب‌کرم: کرمیه که هم رنگ داره، هم آبرسانه هم spf کمی داره. (یعنی یه خاصیت ضدآفتاب کمی داره.) ولی اگه به جاش یه آبرسان خوب و یه ضدآفتاب خوب بزنید خیلی بهتره. 

روشن‌کننده و ضدلک: هم شوینده هست هم کرم و سرم. گاهی ویتامین سی دارن گاهی نه. افرادی که می‌خوان چهره روشن‌تری داشته باشن یا کرم روشن‌کننده می‌برن یا از شوینده‌های روشن‌کننده که مناسب همه انواع پوست هستن برای شست‌وشوی روزانه‌شون استفاده می‌کنن. کرم‌های روشن‌کننده‌ای هم هست برای کشاله ران و زیربغل و پوست بدن که تیره‌تره.

**نکته: محصولاتی که ویتامین سی دارن یا سفیدکننده‌ان یا مخصوص پوست خودتون نیستن ممکنه باعث حساسیت یا جوش بشن، اگه پوستتون واکنش داد مصرف رو قطع کنید. از چندتا محصول اسیدی همزمان استفاده نکنید.

شیر پاک‌کن: یه پاک‌کننده آرایش غلیظ و چربه. با پنبه و یا پد استفاده می‌شه و خوب پاک می‌کنه ولی چون چربه بعدش باید صورتتون رو بشورید و تونر استفاده کنید تا جوش نزنید. 

تونر/تونیک: حتماً شده که صورتتون رو بشورید و با پاک شدن ریمل زیر چشمتون به مشکل بخورید. شوینده بخش زیادی از صورت رو تمیز می‌کنه ولی باز هم یک سری مواد یا گرد و خاک روی پوست می‌مونه. تونر عمیق‌تر تمیز می‌کنه و یکسری ویتامین و مواد مفید برای پوست هم داره. تونر مخصوص پوست چرب به کنترل چربی و جوش کمک می‌کنه و منافذ رو می‌بنده یا تونرهایی با خاصیت سفیدکننده و ضدلک هم داریم. با پنیه یا پد روی صورت می‌کشیدش و بعدش نیاز به آبکشی نداره. جاش توی روتین پوستی، بعد از شوینده و قبل از آبرسانه.

شوینده/تونر دوفاز چشم و لب: دوفاز یعنی دولایه مایع دارن که جدا از همه و قبل از استفاده باید تکونش بدید تا یکی بشن. (اسباب‌بازی باحالیه:)) برای پاک کردن آرایش چشم و لب استفاده می‌شن. مخصوصاً 24ساعته‌ها. 

**نکته: هر محصول دوفازی چربه.

ضدجوش و لایه‌بردار: کرم‌های ضدجوش انواع مختلفی دارن. بعضی‌ها چربی پوست رو کنترل و کم می‌کنن که کمتر جوش بزنید. بعضی‌ها برای اینن که روی جوش بزنید تا جوش زودتر خوب بشه. بعضی‌ها هم لایه‌بردار هستن که لایه سلول‌های مرده روی پوست رو می‌بره و باعث می‌شه جای جوش‌ها از بین برن. یا لکه‌های پوستی کمرنگ بشن و برن. لایه‌بردارها به شکل ژل و کرم هستن و به روشنی و بی‌لک و صاف و شفاف شدن پوست کمک می‌کنن، ولی مصرفشون باید به اندازه باشه وگرنه پوستتون نازک و حساس می‌شه و آسیب می‌بینه. همیشه روی محصول نوشته که چطور باید استفاده بشه.

**نکته: اینجور کرم‌ها (لایه بردار، ضدلک، روشن‌کننده) رو هفته‌های اول کمتر استفاده می‌کنن و بعد اگه به پوست ساخت مقدار مصرف رو بیشتر می‌کنن. 

کرم ترمیم‌کننده: روی زخم‌هایی که دیگه ترشح ندارن استفاده می‌شه تا زخم بهتر خوب بشه و جاش بره و نمونه. برای زخم‌های قدیمی هم کاربرد داره ولی کمتر از زخم تازه. دوره درمانش مهمه و باید حداقل سه ماه بشه. 

اسکراب: برای لایه‌برداری استفاده می‌شه. پوست‌های چرب هفته‌ای یک تا دوبار و پوست‌های خشک و نرمال دو هفته یک‌بار هم خوبه. آخر حموم به صورت دورانی روی پوست ماساژش بدید. توش دونه‌های ریزی داره که باعث لایه‌برداری پوست می‌شه. برای بستن منافذ، از بین رفتن نقاط سیاه بینی و از بین رفتن جای جوش خوبه. دفعات اول استفاده ممکنه یک سری جوش‌های زیر پوستی بزنید ولی با تداوم استفاده از بین می‌رن. 

ماسک ورقه‌ای: من همیشه به مشتری‌ها می‌گم که روتین پوستی معمول غذای پوسته که هرروز باید بخوره، و این ماسک‌های ورقه‌ای مثل اینه که پوستت رو ببری رستوران. ماسک‌های صورت به شکل تیوپی هم هستن که به‌صرفه‌ترن. خاصیت‌های مختلفی مثل روشن‌کنندگی، آبرسانی، ضدچروک، ضدجوش و ضدلک دارن. اینکه برای درمان پوستتون از ماسک استفاده کنید یا محصولات دیگه، انتخاب خودتونه که ببینید با کدوم راحت‌ترید و از کدوم بیشتر جواب می‌گیرید. می‌تونید از پزشکتون هم بپرسید.

اوره و اوسرین: مواد نرم‌کننده پوست هستند. اوره با درصد مشخص می‌شه. سه درصد، پنج درصد، ده درصد و غیره. تا ده درصد برای دست‌ها و پوست‌های اگزمایی یا خیلی خیلی خشک استفاده می‌شه. اوره‌های پونزده درصد به بالا برای کف پاهای خیلی خشک استفاده می‌شه. 

ضدآفتاب کودکان: بچه‌ها از شش ماهگی باید از ضدآفتاب استفاده کنن.

ضدآفتاب دست و دورچشم: اگه دور چشم حساسی دارید می‌تونید از ضدآفتاب مخصوص دور چشم استفاده کنید. برای دست هم ضدآفتاب مخصوص هست ولی لازم نیست حالا حتماً خاص باشه. یه ضدآفتاب معمولی‌تر ارزون‌تر مخصوص همه پوست‌ها برای دستتون بگیرید. پوست دست خیلی کمتر از صورت حساسه پس فرقی نمی‌کنه. اسپری‌های ضدآفتاب کودکان هم هست که برای دست و بدن بزرگسال‌ها هم خوبه و استفاده‌اش راحته.

**نکته: محصولات مربوط به کودکان در کل چرب‌تر و ضدحساسیتن، و برای پوست‌های خشک و حساس بزرگسال هم مناسبن. 

ضدریزش و ضدشوره: پوست سر هم چرب و خشک داره که تشخیصش اینطوریه که ببینید بعد از 24 ساعت گذشتن از حموم، چرب می‌شه یا نه. اگه شد چربه. شوره چرب و خشک داریم. اگه شوره‌ها بیشتر به سرتون می‌چسبن، چرب و اگه نمی‌چسبن و می‌ریزن رو لباستون خشکن. شامپوهایی که نوع پوست سر و مو رو مشخص کردن و تخصصی‌ترن و معمولاً بهتر جواب می‌دن. برای ضدریزش تونیک یا اسپری‌ها و سرم‌ها هم هستن. تنوع زیاده! :)) شامپوهایی هم هست برای مراقبت از رنگ مو و کراتین. 

**نکته: سولفات ماده‌ایه که باعث می‌شه شامپو کف کنه و نبودنش برای مو و حفظ رنگ مو و کراتینه مفیده. ماینوکسیدین یه ماده است که باعث تحریک رشد مو می‌شه. 

ماسک مو: داخل حموم و بیرون حموم داره. فرقشون اینه که داخل حمومی‌ها آبکشی لازم دارن. برای تقویت مو، نرم کردن مو، آبرسانی به مو و شادابی مو استفاده می‌شن. به شکل اسپری دوفاز و سرم و روغن هم هستن. انواع مختلفی دارن که معروف‌ترینشون روغن آرگانه. 

دیگه فکر کنم همه چیز رو گفتم.

نوشتن این پست برام سخت و زمان‌بر بود، ولی چون بهتون قول داده بودم به خودم گفتم هرجور شده باید بنویسمش. کاش براتون مفید باشه. 

من از سرکارم به شدت بیزارم و این مطالب برام تکراری و آزاردهنده‌ان. روتین پوستی خودمم همون روزی یک‌بار شوینده و آبرسانه. اگه آرایش کرده باشم بعد از شوینده از تونر هم استفاده می‌کنم. وقتی می‌رم بیرون ضدآفتاب می‌زنم ولی جلوی مانیتور رعایت نمی‌کنم. خواهرم یه اسکراب برام خریده که اون رو هم استفاده می‌کنم. پوستم بعدش حس خیلی باحالی داره. ولی دفعات اول استفاده باعث جوش زیرپوستی شد. یه محلول کلیندا مایسین هم از بخش دارویی گرفتم و روی جوش‌هام می‌زنم. باعث می‌شه زودتر از بین برن. یه کرم دست خوشبو هم دارم که مدام به دستم می‌زنم چون خشک می‌شه و می‌سوزه.

شما هر سوالی داشتین توی کامنت‌های همین پست بپرسین. مهم نیست چقدر گذشته، حتی اگه سال‌ها شده باشه، من هروقت بلاگ رو چک کنم، به سوال‌هاتون در درحد دونسته‌هام جواب می‌دم. در نهایت براتون آرزو می‌کنم که توی پوست خودتون راحت باشید.  

۱۰ یادداشت

فقط یک زندگی معمولی سخت و راحت با دوستانی فوق‌العاده

انگار مدام منتظر بودم که یک اتفاق خیلی عجیبی بیفته تا بیام و براتون تعریف کنم، ولی همه چیز بیش از حد زندگی بود. اتفاقات خوب و بدی که ترکیب می‌شن، همیشه جایی به شکل آزاردهنده یا دلنشینی، خاکستری.

تصویر 1. کتاب‌هایی که از نمایشگاه کتاب امسال گرفتم

روزهایی بود که خیلی جدی بدی‌ها و خوبی‌های راه‌های مختلف فرار از زندگی برای همیشه رو سبک و سنگین می‌کردم و روزهایی هم که هرکار که می‌کردم نیشم جمع نمی‌شد. این روزهای خوب رو مدیون افرادی بودم که دوست صداشون می‌زنم.

به چهره‌هاشون نگاه می‌کردم و با خودم می‌گفتم، می‌دونم که باز هم دلم خواهد خواست که بمیرم، ولی این لحظه و این جا، از ته دل خوش‌حالم که زنده‌ موندم.

پس نقشه همین بود، تا می‌تونم جمع کنم و برم نگاهشون کنم و صداشون رو بشنوم و دستشون رو بگیرم و بغلشون کنم تا بتونم ادامه بدم که بتونم برگردم و برم...

سرکار.

تصویر 2. محل بازی کودکان در داروخونه باران

به کار عادت کرده‌ام. به محیطش، به مردمش و حتی به بدی‌هاش. بشر توی این مسئله حرف نداره، نه؟ کنار اومدن و عادت کردن. ساعت‌هاش بده و حقوقش خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی کم‌تر از مبلغیه که بهش امیدوار بودم، ولی واقعاً انرژی درومدن ازش و گذروندن دو سه ماه کاراموزی شبانه‌روزی بی‌حقوق جای دیگه رو ندارم. تا وقتی توی این شهر هستم، همین‌جا می‌مونم. خوبیش اینه که وقتی انیمه می‌بینم یا کتاب می‌خونم؛ هیچ عذاب‌وجدانی ندارم. من دارم کار می‌کنم، من لیاقت ولگردی و وقت تلف کردن رو به دست آوردم.

هرچند که واقعاً اونقدری وقت برام نمی‌مونه در کل اصلاً.

از مردمش بگم که نه خیلی به طور خاص باهام مهربونن نه به طور خاص بداخلاق. درواقع هیچ‌کس اون‌جا چندان به من اهمیت نمی‌ده. من یک شخصیت فرعیم، من پسرک کارگریم که اون گوشه‌ها و خارج از داستان برای خودش گاهی وجود داره. باهم قهر می‌کنن، دعوا می‌کنن، آشتی می‌کنن، رئیس می‌بردشون بیرون شام و نقشه می‌کشن و کارهای جدی و مهم می‌کنن و من رو انقدر لایق نمی‌دونن که تو هیچ کدومش دخیلم کنن. فقط بیشتر از بقیه بهم کارهای یدی و سخت می‌دن چون جدیدم و جایگاه خاصی ندارم. کمر و زانو درد می‌گیرم ولی خب گاهی هم وقتی برای بقیه چای می‌ریزن، برای من هم می‌یارن.

ماگ برکینگ بد رو بردم سر کار و هربار چای می‌خورم به والتر وایت و جسی نگاه می‌کنم. سعی می‌کنم دنیای خودم رو دخیل کنم، چون دنیای داروخونه خیلی دورم می‌کنه. هندزفری بلوتوثی خریدم و گاهی یواشکی کتاب صوتی یا موزیک گوش می‌دم. با خودم موزیک زمزمه می‌کنم. هرچند که هم تو شهر کتاب هم دبیرستان بخاطرش مسخره می‌شدم ولی مهم نیست. هر چرتی که به فکرم بیاد می‌خونم. 

به شکل غیرقابل‌انتظاری من فروشنده خیلی خوبیم. فروشم خوبه، با مردم کنار می‌یام و توی کارم صبور و خوش‌اخلاقم. حتی یک‌بار یک دختر جوونی با صدای بلند بهم گفت:"تو چقدر خوبی! این اخلاق خوبت یه دنیا می‌ارزه! آدم کم‌تر چیزی این روزها می‌بینه، همیشه نگهش دار!" و منم با ذوق ازش تشکر کرده بودم.

تصویر 3. زیر درخت توت

یک‌بار هم سر راه با یه سوپرمارکتی عجیب آشنا شدم، خیلی خیلی کوچیک با خوراکی‌هایی ارزون‌تر از قیمت جلد که وقتی پرسیدم، آقای مسن فروشنده گفت که به قیمت روی جلد کار نداره و خودش نسبت به قیمتی که جنس رو خریده، می‌فروشه. 

یک بار که هم از درخت توت آویزون شده بودم، یه آقایی از مغازه‌اش برام یه دسته چوبی آورد که باهاش شاخه‌ها رو بیارم پایین. یک‌بار هم یکی باهام شوخی کرد که برای اون هم توت بذارم. یک‌بار هم یک خانومی راهنمایی کرد که از فلان شاخه بچینم چون بیشتر توت داره، یک‌بار هم یک آقایی توت‌هایی که چیده بود رو بهم تعارف کرد. چندباری هم چندتا پسر بچه که روی درخت‌ها نشسته بودن با دست‌های سرخشون بهم توت دادن. ماجراهای توتی زیاد داشتم!:))

تصویر 4. دست بنده

رتبه‌های ارشد اومد و رتبه‌ام چیز متوسطی شده. به طوری که هم می‌تونه زمینه ماجراجویی‌ای جدید باشه و هم این‌که ممکنه هیچی نباشه. بهرحال گمونم بالاخره زندگی، یه راهی برای ادامه پیدا می‌کنه. و بهت روزهایی می‌ده که یادشون بیفتی و دلت گرم بشه و بتونی باهاشون هفته‌ها سرما رو بگذرونی. روزهایی مثل اون وقتی که به نمایشگاه رفتم و یکی از شما رو دیدم که چقدر دوست‌داشتنی بود و حتی گذاشت که بغلش کنم.

با سارا بودم و بعدش با مهسو، سولویگ رو دیدیم و دوست خیالیم اردلان سربه‌سر دوست‌هام می‌گذاشت. سر حجاب اذیت می‌کردن و ما بیشتر از همیشه دلمون می‌خواست موهامون رو آزاد بذاریم. دم در بهم گفتن که با دستمال سرم راهم نمی‌دن و باید شالی چیزی سر کنم. پس من هم دستمال سرم رو درآوردم و از قصد گشتن دنبال شالم توی کوله‌ام رو کش دادم. 

سارا با نقاب آنوبیس اومده بود و موهای سبزش به قشنگی یک ماریمو توی محیط طبیعی ژاپنیش بود. بعد یک تخته دیدیم که روش مغلطه‌هایی راجع به حجاب نوشته بودن. سارا ناراحت شد و دنبال ماژیک گشت. من جلوتر رفتن و اخم کردم. تخته‌پاک‌کن رو برداشتم و کاملاً پاکش کردم و دست سارا رو گرفتم و به راهم رفتم که یکی زد روی شونه‌ام. با خودم گفتم:"خب، همینه. گرفتنم. تموم شد." ولی وقتی برگشتم یک دخترخانومی بود که بهم گفت:"عالی بود! عاشقتم!" بهش گفتم:"قربونت برم!" و مسلمه که کلی ذوق کردم.

بعدش مهسو اومد پیشم که موهای آبی اون هم سبز شده بود. یه آقای غرفه‌داری رو با این‌که بهش گفتیم ما طرفدار سروش حبیبی‌ایم گیج کردیم و یه کتاب به اسم "فیلسوف‌ها و دیوانه‌ها" رو نشون مهسو دادم و گفتم:"مگه فرقی هم دارن؟" که باعث شد خوشش بیاد و بخنده. 

برای من؟ اون روز یکی از بهترین روزهای عمرم بود و فکر نمی‌کردم از این بهتر بشه تا اینکه این عزیزان دلم تصمیم گرفتن برای من! برای مدی پیر فرسوده یک جشن اختصاصی بگیرن و بعد به خودم گفتم:"هوم. چه خوب که زنده موندم!" 

تصویر 5 و 6. دوستانی دارم بهتر از آب روان

با من به موزه اومدن و وقتی با دهن باز به مونه و پیکاسوی موزه هنرهای معاصر زل زده بودم یا وقتی که بهشون سیخونک می‌زدم و تو کاخ سعدآباد می‌گفتم این کریستین دیوره! این سالوادور دالیه! با من تعجب می‌کردن. همراهم به یه تئاتر بد اومدن و بعدش برام راجع بهش حرف زدن و بهم گوش کردن. (تئاتر "مجلس شبیه لیر بیچاره")

و بغلم کردن، انقدر بغلم کردن که هنوز هم بین بازوهام حسشون می‌کنم. عزیزکان قشنگم! جنگاوران روزهای سخت من. هم‌رزم‌های قوی‌ترم! 

ممنونم که بلندم کردین تا چندتا قدم کم‌جون دیگه بردارم.

تصویر 7. کاخ سبز مجموعه سعدآباد

+ این پست پاورقی دارد.

پاورقی ۵ یادداشت

انواع آقایون مسن 3 + نام‌گذاری شخصیت‌های جدید کتاب

اواسط فروردین یه صبح خیلی خلوت تو داروخونه مشغول یک کار کاملاً بی‌معنا و مسخره دیگه‌ای که بهم دیکته‌اش کرده بودن، بودم که یه آقای پیری که سال‌های دراز زندگی قامتش رو خمیده بود و با عصا راه می‌رفت، آمد داخل. موهای پرپشتش یک‌دست سفید بودن و اگه درست یادم مونده باشه، سبیلش هم همینطور.

با صدای بلند و رسائی به همه سلام کرد و سال نو رو تبریک گفت و رفت سراغ پذیرش و نسخه خودش و خانومش رو تحویل داد. بعد گفت:"پس تا شما داروهای ما رو آماده می‌کنید، من براتون یه شعر به مناسبت سال نو بخونم؟"

از همه حاضرین داروخونه اجازه‌ای گرفت و روی صندلی نشست و از جیبش به دفترچه کوچیک درآورد و ورقش زد و شروع کرد به آواز خوندن. مدام هم به اطراف نگاه می‌کرد تا تایید و تشویق بقیه رو ببینه. من تعجب کرده بودم و مدام لبخند می‌زدم ولی بقیه عادت داشتن. یکی بهم گفت که مشتری ثابته و همیشه می‌یاد و می‌خونه.

اولی یه شعری راجع به بهار بود و بقیه رو یادم نیست به جز اینکه یکیش "من یه پرنده‌ام" بود. کارش که تموم شد، ازمون پرسید:"خوب بود؟ خوشتون اومد؟" بقیه خیلی آروم سر تکون می‌دادن و تایید می‌کردن. من هم گفتم:"خیلی. دستتون درد نکنه."

داروهاش رو که گرفت و رفت صندوق که حساب کنه، همچنان داشت حرف می‌زد و خاطره تعریف می‌کرد. می‌گفت که این آهنگ‌های عاشقانه رو برای خانومش می‌خونه و می‌گفت که خانومش نگرانه که حالا که پیر و فرتوت شدن باید چی‌کار کنن و می‌گفت که همیشه بهش می‌گه که:"تا من هستم، خودم مراقبتم، غصه‌اش رو نخور."

ایشون در تقسیم‌بندی انواع آقایون مسن، در نوع عاشق‌های دوست‌داشتنی قرار می‌گیرن.

این‌جا می‌خوام چند جمله‌ای از پست قبل رو تصحیح کنم. یادتونه که گفتم همگی به جز خود خانم دکتر مهربونن؟ خب نیستن. یادتونه گفتم همه‌شون دوستش دارن؟ خب ندارن.

همزمان با معرفی شخصیت‌های جدید، بیشتر توضیح می‌دم.

از **صاحل** شروع کنیم. همون داروسازی که صاحب داروخونه است. می‌خوام صداش کنم صاحل، چون ترجمه انگلیسیش می‌شه beach و تلفظ این کلمه خیلی شبیه تلفظ لقبیه که من بهش دادم. (If you know, you know) اوایل فکر می‌کردم فقط بداخلاقه و من بهش بددلم و اگرنه خانم خوبیه، ولی هرچی بیشتر می‌گذره انگار بیشتر می‌فهمم که حتی انسان خوبی هم نیست.

مثلاً عادت داره که همه رو مسخره می‌کنه. از مشتری گرفته تا افرادی که برای شرکت‌های پخش دارو کار می‌کنن. همین که پاشون رو از داروخونه بیرون می‌ذارن، پوسته مودبش غیب می‌شه و شروع می‌کنه با صدای بلند مسخره‌شون کردن و همراه با کارمندهاش که مجبورن به جک‌های بی‌مزه رئیسشون بخندن، قاه‌قاه با خنده وحشتناکش خندیدن. البته اونجا همه عادت دارن مدام بقیه رو مسخره کنن و پشت سرشون حرف بزنن. پارانویای من هرروز بدتر می‌شه که خب پشت سر من چی‌ها می‌گن و به کجای وجود من می‌خندن؟ ولی سعی می‌کنم فعلاً بیخیالش بشم و فقط یکم دیگه زنده بمونم تا بتونم برگردم خونه و بخوابم.

بعد به خودم گفتم خب شاید خانم صاحل بقیه رو مسخره می‌کنه ولی حداقل یک بار شنیدم که به یکی گفت هدفش پول نیست و خدمت‌رسانی به مردمه. ولی بعد فهمیدم این رو هم فقط به غریبه‌ها می‌گه و وانمودشه. حتی با مشتری‌ها هم بدجنسه. همین که می‌رن پشتشون حرف‌های بدی می‌زنه. مثلاً شنیدم یک بار گفت:"یه کاری کنیم پای این هم بشکنه و دیگه نیاد اینجا." یک بار هم به یک آقایی که قبلاً از چینش داروخونه با شوخی و تیکه انتقاد کرده بود، دارو نداد. به دروغ بهش گفت اون دارو رو نداره و وقتی رفت با افتخار به کارمندهاش گفت که از قصد بهش دارو نداده.

این بدجنسیش دامن من رو هم گرفت. واقعیت اینه که من واقعاً از صداهای بلند یا ناگهانی می‌ترسم. گمونم یه ربطی به بیماری‌های روانیم داشته باشه چون روانشناسم حسابی راجع بهشون سوال‌پیچم کرد. وقتی کسی سرم داد می‌زنه، از جا می‌پرم، وحشت یا بغض می‌کنم و گاهی ناخوداگاه می‌لرزم. اگه کار اشتباهی کردم، کافیه که بهم بگن. حتی اخراجم کنن. واقعاً دلیلی نداره که مثل خان‌های قدیم که سر زیردست‌هاشون داد می‌زدن، فریاد بکشن. من این مشکل رو با رئیس‌های شهر کتاب هم داشتم. گمون می‌کردم دنیا از این رفتارهای قرون وسطایی عبور کرده باشه.

من هرچی که برای یاد گرفتن بود رو مدت‌هاست که یاد گرفتم. و خانومی که قراره بهم درس بده هم هرازچندگاهی بهم می‌گه که خب الان نفس بگیرم و استراحت کنم. حالا توی یکی از این نفس‌ها نشسته بودم و دوتا کارمند اطرافم باهم حرف می‌زدن، که دیدیم این صاحل خانم شروع کرد به داد و بیداد که:"یعنی همه‌چیز رو یاد گرفتی؟ فلان تاریخ ازت امتحان می‌گیرم! کاری جز حرف زدن و خندیدن ندارید؟" این اولین باری بود که به جز سر امتحان و مصاحبه من رو خطاب قرار می‌داد: برای داد زدن.

این خانومی که قراره بهم درس بده رو صدا کنیم **پریچهر**. چون بچگی کتاب‌های "میم مودب‌پور" رو دوست داشته (مشخصه که ادبیات نقطه قوتش نیست) و خیلی زیباست و جوون‌تر از سنش به نظر می‌یاد، پس پریچهر، که اسم یکی از کتاب‌های مودب‌پور هم هست. این خانم با من مهربونه. خیلی هم باحوصله بهم درس می‌ده و به همه سوال‌هام جواب می‌ده و تا حالا هیچ اذیتم نکرده.

پریچهر یک روز که داشتم می‌گفتم کتاب بیارم و ساعت‌های خلوتی بخونم، وحشت کرد و پرید وسط حرفم که:"این کار رو نکنی‌ها!! دکتر خیلی عصبانی میشه. مگه ندیدی اون‌روز چه دادی زد؟ روزهایی هم که نیست، دوربین‌ها رو با گوشیش چک می‌کنه. حالا دیدی خودشون وقتی انقدر حرف می‌زنن، عیبی نداره؟" بهش گفتم خب پس بگو کجا رو تمیز کنم وقتی بیکارم. که گفت جایی لازم نداره و فقط یکم چیزهایی که یاد گرفتم رو مرور کنم.

ولی وقتی فرداش نشسته بودم و کار خاصی نمی‌کردم، یکی از کارمندها که مدیر داخلیه و بذارید صداش کنیم **مدیرک**، بهم گفت که چرا بیکار نشستم. پاشم یه جیزی یاد بگیرم و اگه همه رو یاد گرفتم پس یه جایی رو تمیز کنم.

مشغول شدم و یه قفسه رو انتخاب کردم و سرگرم تمیز کردن شدم که اون یکی خانمی که باهام خوبه و اسمش آتوساست ازم پرسید که مگه اونجا کثیفه؟ منم شونه بالا انداختم و گفتم:"نه، ولی وقتی می‌شینم مدیرک می‌گه که یه جایی روتمیز کنم." **آتوسا** که براش اسم مستعار نمی‌ذاریم چون اسم خودش بیش از حد قشنگه، نگاهی کرد و چیزی نگفت و یکم بعد بهم گفت که امروز دیگه نمی‌خواد تمیزکاری کنم.

به جز آتوسا و پریچهر، **بابای داروخونه**(لقبی که کارمندهای قبلی بهش دادن) هم باهام بدک نیست. حداقل بداخلاقی نمی‌کنه. یک آقاییه که موهای وسط سرش ریخته و فقط اطراف سرش مو داره که همون ها هم بیشترشون سفیده و با یه ریش پرفوسوری بلند و پوست سبزه. یکم شکم داره و همیشه یه لیوان چای دستشه. گاهی صندوق می‌شینه و بیشتر اوقات توی انباره و بار می‌یاره و می‌بره. وقتی برای خودش که چای دم می‌کنه، برای بقیه هم می‌ریزه. از هفته دوم برای منم هرازچندگاهی چای می‌ریزه. فکر کنم از اینکه فهمیده مثل خودش یه معتاد چایم خوشش اومده. یک بار حتی لیوان چای رو آورد و داد دستم. با چشم‌های درشت شده ازش گرفتم و پرسیدم:"برای من؟؟" چنان ذوق کرده بودم که حد نداشت.

خواهرخانوم بابای داروخونه که صندوقدارمونه هم خانم خوبیه. صداش کنیم **تازه عروس** چون تازه عروسه.

یه خانم دیگه هم هست که خیلی خوش برخورده و بیاید صداش کنیم **خوشگل‌خانم** چون هم رفتار شیرینی داره و هم به نظرم چهره ساده‌اش واقعاً قشنگه. یک بار باهم راجع به سریال‌های آمریکایی حرف زدیم و ارتباط گرفتیم. ولی چون توی بخش دارو کار می‌کنه، فرصت نمی‌شه زیاد ببینمش.

یک دختر جوونی هم هست، که ریزه میزه و خیلی بانمکه. اسمش اسم یه پرنده است پس بیاید صداش کنیم **پرنده**. پرنده با من بداخلاقی نمی‌کنه ولی تحویلم هم نمی‌گیره. چون تقریباً همسن‌ایم(اون یکم از من کوچیکتره) خیلی سعی کردم که باهاش دوست بشم ولی گمونم براش جذاب نیستم. نه نگاهم می‌کنه نه خیلی جواب لبخندهام رو می‌ده و جواب سلام و خداحافظیم رو هم زیرلبی و سر راه می‌ده. چون خیلی خوش‌تیپه می‌ترسم فکر کنه من بدلباسم چون مجبورم بخاطر شرایط داروخونه بدترین لباس‌هام رو بپوشم. (احتمالاً فقط وسواس خودمه.)

می‌رسیم به خانم **آروم**. صداش می‌کنم آروم چون به انگلیسی می‌شه slow و این کلمه یه معنای کندذهن هم داره. البته خیلی آدم خنگی نیست، ولی انقدر ازش دلخورم که دلم می‌خواد یکم بی‌ادب باشم. من اوایل فکر می‌کردم خانم آروم هم دختر معقولیه ولی فقط چند روز بیشتر لازم بود تا نشون بده که زیر لبخندهای تصنعیش چی قایم شده.

این خانم به عمد و از قصد من رو اذیت می‌کنه. من اول فکر کردم که حتماً دارم قضاوت می‌کنم. شاید نمی‌خواد اذیتم کنه و فقط سختگیره. مثلاً گیر می‌داد که چرا به فیش، پنج ثانیه زل می‌زنم باید بیشتر و بادقت‌تر بخونمش. منم بهش نمی‌گفتم که خب من از بچگی تندخوان بودم و نوشته‌ها رو سریع‌تر از بقیه می‌خونم. فقط سرم رو انداختم پایین و گذاشتم نیم‌ساعت راجع به بدیهی‌ترین چیزها ملامتم کنه و حرف‌های خودش رو تکرار کنه. سر ساده‌ترین اتفاقات، می‌نشست و به شکلی طولانی و پایان‌ناپذیر ملامت و نصیحتم می‌کرد.  نکات واضحی که هرکسی بلده، و من همه‌شون رو دوسال پیش توی شهرکتاب ماه‌ها تمرین کرده بودم. بهم کارهای سخت و زیاد می‌داد و هر حرفی که با مشتری می‌زدم رو می‌کوبید و هرکاری که می‌کردم رو، کارهایی که بالادست‌های اون بهم سپرده بودن رو، نمی‌ذاشت انجام بدم. وقتی سختش بود خودش کاری رو بکنه، می‌سپردش به من.

اون شب که رسیدم خونه کلی گریه کردم. ولی باز هم به خودم گفتم شاید مدلشه. شاید نمی‌خواد از عمد من رو اذیت کنه. فرداش وقتی از دیدن خانم پریچهر خیلی خوشحال شدم و بهش گفتم که شیفت‌هام با خودش رو بیشتر دوست دارم، تعجب کرد و گفت چرا؟ گفتم شما خیلی مهربونید، خانم آروم یکم سختگیرتره. اخم کرد و گفتش که مگه خانم آروم چیکار می‌کنه؟

من واقعاً نمی‌خواستم چغلی کنم. فقط براش گفتم که این نکته‌ها رو بهم تذکر داده ولی خانم پریچهر پوکر شد و گفتش که این داره اینجوری می‌کنه که بگه بعد از رفتن اون (من رو به جای خانم پریچهر که می‌خواد بره آوردن) اون مدیر بخشه و می‌خواد مثلاً بگه من رئیسم. بهم گفت بهش توجه نکنم و اون به من دقت کرده و من کارم خوبه و فقط بگذارم حرف‌هاش رو بزنه. اون کلاً پرحرف و جلبه.

مدتی بعد هم دیدم که خانم آروم داره به پریچهر چیزی می‌گه. توجه نکردم ولی پریچهر برگشت و با حالت معناداری به من گفت:"همه به من ایراد می‌گیرن که چرا تو رو لای پر قو بزرگ می‌کنم. مثلاً همین این." و به آروم اشاره کرد. فهمیدم منظورش چیه. آروم یجوری بود که انگار متعجب و دلخور بود که پریچهر حرفش رو به من زده. مشخص شد که من رو اذیت می‌کنه چون به نظرش احتمالاً دوران کاراموزی من راحت‌تر از اونه.

خلاصه که خیلی زندگی خوبه دوستان! عاشق کارم و شهر مزخرفم و آب‌وهوای خشک و داغشم. اینکه داروهام تموم شده و دیگه وقت نمیکنم برم دکتر نورعلی‌نوره. همه چیز فوق‌العاده است و من عاشق بیگاری هستم. اینکه هنوز معلوم نشده که حتی اصلاً من رو می‌خوان یا نه که دیگه بهتر از این نمی‌شه.

بهرحال سعی می‌کنم بعداً یه پست بنویسم و راجع به روتین پوستی و چیزهایی که این مدت یاد گرفتم، براتون توضیح بدم.

+ کاش توی یه چاپخونه کار می‌کردم.

+ عکس‌های این هفته:

دوتای اول: سر راه کار از این برگ توت روی زمین خوشم اومده بود و همینطوری ازش عکس گرفتم (من زیادی از کفش‌هام عکس می‌گیرم، نه؟) فرداش دقیقاً همون برگ رو ولی پژمرده و له شده دیدمش و برام جالب بود و باز ازش عکس گرفتم.

سه‌تای دوم، یک گربه به‌شدت دوست‌داشتنی و خوش‌رنگ و عزیزدله که سر راه کار دیدمش که همینجوری وسط پیاده‌رو دراز کشیده.

۵ یادداشت

کتابی در باران (احتمالاً آغاز فصل سوم)

من دنبال کار نبودم. همونطور که از اسم فصل قبل مشخصه، بیش از هرچیز در سرگردانی به سر می‌بردم. ولی انگار بقیه دنیا، مخصوصاً خانواده‌ام، تنها راهی که می‌تونستن از شر من خلاص بشن رو کار می‌دونستن. نگید که خیرم رو می‌خواستن و از این‌جور شعارهای دلنشین که به دروغ به خورد خودمون می‌دیم تا ظلم‌های نزدیک‌ترین افراد زندگیمون رو برای خودمون توجیه کنیم. کارشون هیچی جز به عمد سنگ انداختن جلوی پای من نبود. تنها چیزی که من می‌خواستم یکم چای و یه کتاب و مقدار بیشتری سکوت بود. حداقل برای یک مدت کوتاه. چون قبلش، با این‌که درس نمی‌خوندم، اضطراب کنکور ارشد نفسم رو بریده بود. اصلاً چون اضطرابش نفسم رو می‌برید نمی‌تونستم درس بخونم.

قبلش هم دوران برزخی بود. بین اون همه ظلم قرون وسطایی جلوی چشممون و مرگ پیروز و کتاب‌های تاریخ فلسفه‌ای که با ذوق خریده بودمشون ولی الان ازشون می‌ترسیدم. لپ‌تاپم سوخت. از جایی بیرونم کردند و خلاصه هرجور بدشانسی‌ای که فکرش رو بکنید به سرم اومد. گمونم دنیا فکر می‌کنه اگه به من آسون بگیره، تموم می‌شه.

من چندباری جلوی پیشنهادهای مختلف کاری که به زور سعی می‌کردن برای من جور کنن مقاومت کردم. من ازشون همون کمکی رو می‌خواستم که به خواهر و برادرم کردن، ولی انگار من کم‌تر از اون‌ها بچه‌شون بودم. کم‌تر از اون‌ها لیاقت داشتم. و خواهرم هم به خصوص، نمی‌خواست کمکی به من بشه چون ممکن بود کم‌ترین مزاحمتی براش ایجاد بشه. ولی این اصلاً خبر جدیدی نبود. این رفتار متفاوتشون از وقتی یادم می‌یاد توی پوست و گوشت و خون من حک شده بود. بچه که بودم، خیلی جدی شک داشتم که من بچه واقعیشون نیستم و به زور نگهم داشته‌ان. (متاسفانه هرچی بزرگ‌تر شدم شباهتم با مامانم بیشتر شد و همه مریضی‌های ارثی ممکن رو از بابام به ارث بردم و این نظریه به طور قطع منسوخ شد.)

بالاخره تصمیم گرفتم(شما بخونید مجبور شدم) به یکی از این مصاحبه‌های کاری برم. رفتم به یه داروخونه و با دکتر زنی که اسمش بالای سردرش بود صحبت کردم. و تو پیاده‌روی برگشت به خونه، کل راه و بعد بقیه کل اون روز رو زار زدم. گریه می‌کردم و توی بیچارگی خودم بیشتر دست و پا می‌زدم.

اصلا این کار رو دوست ندارم، به دلایل زیر:

_ کارش مشاوره پوست و مو و فروش محصولات مربوطه است که خب ابداً نزدیک به علایق من نیست. من دلم می‌خواد در صنعت نشر و چاپ کار کنم. مثلا در یک انتشارات، یا مثلاً منشی یه موسسه آموزش فلسفه باشم؟ هرچیزی که به حیوانات مربوط بشه رو هم حاضرم به طور رایگان انجام بدم.

_ این کار در شهریه که من اصلاً دوستش ندارم و مقاومتم برای سرکار رفتن این بود که هدف اولم رفتن از این شهر و بعد پیدا کردن کار در مقصد بعدیم بود.

_ دوران کاراموزیش به شدت سخت و وحشتناک بود.

_ از توانایی‌های من توش هیچ استفاده نمی‌شد. هرچی که در این بیست‌وچهار سال یاد گرفتم این‌جا به هیچ دردی نمی‌خورد.

_ رئیسش، خانم داروسازی که باهام صحبت کرد، موجودی به شدت خشک و خودپسند و از دماغ‌فیل‌افتاده بود.

سبزی‌هاتون رو بیارید و شروع کنید به پاک کردن که قراره حسابی این دکتر رو قضاوت کنم و یه غیبت طولانی بنویسم. ایشون یه خانم زیبا و جذابه که سرکار آرایش نمی‌کنه. زیباییش طبیعیه و مشخصه که هیچ عملی نکرده و گاهی حتی جوش‌های تک‌‌تک و قرمز روی صورتش داره ولی باز هم قشنگه. به شدت از سنش جوون‌تر به نظر می‌یاد. به طوری که من ابتدا فکر می‌کردم مجرد و حدود سی‌ساله باشه تا وقتی که دخترش رو دیدم که از خودش بلندتر بود و واضح بود که دخترش حداقل اواخر نوجوونیشه اگه که اوایل جوونیش نبوده باشه.

همه کارمندها، تا جایی که من دیدم، خیلی دوستش دارن. مدام ازش تعریف می‌کنند و با روی خوش و احترام باهاش صحبت می‌کنند ولی راستش من هنوز هم هیچ ازش خوشم نمی‌یاد. جدای اینکه روز اول و وقت مصاحبه خیلی از بالا آدم رو نگاه می‌کرد، خودش رو هم موظف نمی‌دونست که به آدم فرصتی بده تا سوالی بپرسه یا حرفی راجع به میزان و مقدار حقوق بزنه، لابد همین که قراره در خدمت ایشون باشم، کافیه دیگه! کلاً عادت به مونولوگ‌های طولانی داره. حرف‌های خودش رو می‌زنه و می‌ره. بقیه چه اهمیتی دارن؟

من از چهاردهم فروردین کارآموزیم رو شروع کردم. از ده صبح تا نه‌ونیم شب سر کارم و یکی دوساعتی سر ظهر برمی‌گردم خونه برای ناهار. روزی چهاربار فاصله بین داروخونه و خونه رو پیاده می‌رم و می‌یام. این فاصله حدود بیست دقیقه تا نیم ساعت طول می‌کشه. اگه عجله داشته باشم و خیلی تند راه برم می‌تونم توی یک ربع هم طیش کنم ولی بعدش از نفس می‌افتم. طرز لباس پوشیدنش هم مثل بقیه جاها برای اینکه اماکن تعطیلشون نکنه، مقنعه و مانتو و شلوار بلنده. خیلی هم دلپذیر. مجبورم لباس‌های دوران دانشگاهم رو بپوشم. :(

دکتر انقدر جواب سلام من رو نمی‌ده که من جدی شک دارم که نکنه گوشش سنگینه و نمی‌شنوه. کلاً هم آدم حسابم نمی‌کنه، فقط یک‌بار صدام کرد و اسمم رو یادش رفت و گفت:"خانم چیز!" بله. چیز هستم. در خدمت شما. در حالی که کاری که ازم می‌خواست رو در طی دو روز یاد گرفتم و مدام بقیه کارمندها بهش می‌گفتن که من حاضرم و بیاد امتحانم رو بگیره، یک هفته طول کشید تا فرصت کنه(شما بخون به خودش زحمت بده که) که بالاخره بیاد امتحان لامصب رو بگیره و تاییدم کنه. تازه باز هم باید امتحان بدم (دوازده اردیبهشت) و بعد هم قرارداد آزمایشی می‌بنده برای چندماه و بعد باز اگه راضی بود قرارداد اصلی رو می‌بنده. (هفت خان رستم مدرن) مسئله اینه که توی این دوران کارآموزی من بیشتر از بقیه کار می‌کنم و دوشیفت سرکارم و با این حال هیچ حقوقی در کار نیست. بیگاری. بیگاری به معنای واقعی.

این خانم به شدت من رو یاد نامادری سیندرلا می‌اندازه. صداش خنده‌اش به شدت ترسناکه. بلند و قاه قاه می‌خنده. چنان بلند که من هنوز عادت نکردم و هربار از جا می‌پرم. از این آدم‌هاییه که خیلی زورش می‌یاد از کسی تعریف کنه. مثلاً سر آزمونی که از من گرفت، مدام تاکید می‌کرد که من "فعلاً اوکی"ام. در حالی که بعدش کارمندش بهم گفت که خیلی کیف کرده بوده از این‌که چقدر کار من خوبه. خب، حتماً می‌مرد اگه با یه لبخند بهم می‌گفت که از کارم خوشش اومده. راستش حالا که فکر می‌کنم تا حالا به من لبخند نزده. یعنی اصلاً نگاهم نمی‌کنه. انگار وجود ندارم. انگار ارزش توجه اون رو ندارم.

قبول دارم که رفتارش با کارمندهای خودش خوبه، ولی درک نمی‌کنم که چرا باید با کارآموز بدرفتاری کنه. یعنی تا وقتی ثابت نکنی که برای کار کردن زیردستش به اندازه کافی خوب هستی، لیاقت خوش‌رفتاری رو نداری یا چنین چیزی! چی بگم؟ دلم خیلی پره. مشخصه.

جمعه هجدهم، اولین روز تعطیلم بعد از شروع کار، کل روز رو به گریه و دعوا گذروندم. بدترین اتفاقی که تا حالا پیش اومده بود، بین من و کل اعضای خانواده‌ام افتاد. همه‌چیز به شکل خیلی سختی با خاک یکسان شد. چشمم به واقعیت‌های وحشتناک‌تری باز شد و گوشم حرف‌های فراموش‌نشدنی‌ای رو شنید. اون شب اگه وسیله‌اش رو داشتم، به معنای واقعی کلمه می‌مردم.

بعدش تا چند روز مثل جنازه به سر کار رفتم و برگشتم. هنوز هم به شدت دلمرده‌ام. احساس می‌کنم که تا ابد قراره زامبی بمونم. هیچ راهی به آرزوهام و یه زندگی بهتر وجود نداره. من دفن شده‌ام، تبدیل به چیزی که همیشه ازش بیزار بودم. همه‌چیز به بدترین شکل ممکن پیش رفته.

خب، اگه بخوام به انصاف یکم فرصت صحبت بدم، فضای کار خیلی خوشگله. داروخونه بزرگه و پر از قفسه‌هایی که از جنس ام‌دی‌اف‌های سفید و گاهی رنگی براقن. یه محیط کوچولو برای بازی بچه‌ها داره که توش مداد رنگی و اسباب‌بازی هست و با نقاشی‌های بچه‌ها تزئین شده و با چمن مصنوعی فرش شده. این داروخونه یکساله که باز شده و قبلش چیز دیگری بوده به اسم باران. نمی‌دونم دقیقاً چی، گویی نوعی شرکت؟ با همین دکتر و همین کارمندها. هنوز هم روی دیوار آخر یک تابلوی بزرگ باران هست و روی پاکت‌هایی که دست مشتری می‌دیم هم نوشته شده. اسم خیلی قشنگیه. 

بقیه کارمندها خیلی مهربون و خوش‌برخوردن. اگه از هفت خان رد بشم ساعت کاریم کم‌تر می‌شه. تعطیلات رسمی تعطیلیم که نسبت به شهر کتاب که حتی جمعه هم تعطیل نبودیم، یه مزیت بزرگه. حقوقش هم از اونجا بهتره.

کارمندها یونیفورم دارن که برای مردها یه تیشرت و برای خانم‌ها یه مانتوی جیب‌داره، هردو از جنس یه پارچه سبز تیره که روش با سفید یه طرح‌های ریزی از وسایل آزمایشگاهی و پزشکی داره. از این نظر که فقط باید پول شلوار مخصوص و کفش بدم و لازم نیست مانتوی مخصوص لباس کار بخرم خوبه.

از این نظر که دارم سابقه کار پیدا می‌کنم و اطلاعاتی رو یاد می‌گیرم که دونستنشون برای هرکسی مفیده، خوبه. و خب قراردادها شش‌ماهه و یک‌ساله است. من از این‌که برای مدت طولانی به یه کار یا شخصی مقید بشم به شدت وحشت دارم و این‌که هر شش ماه یه راه دررو دارم، یکم حالم رو بهتر می‌کنه. داشتن تجربه‌های مختلف و کارهای متفاوت، بدک نیست.

همین الان هم ماجرایی برای تعریف دارم و اگه از هفت خان گذر کنم و قبول بشم، از یونیفورم و محیط کار براتون عکس می‌دم و فصل سوم رو اینجوری می‌نویسم. فعلا عکس‌های این پست، دوتاش کفش‌هام حین رفتن به سرکاره و یکیشون هم فقط یک عکسیه که تو حیاط گرفتم. تا ببینیم که پست بعد، بی‌کارم یا یه کارشناس پوست و مو شدم. هیچ نمی‌دونم کدومشون بده و کدومشون بدتر.

+ در لینک‌های وبلاگ آدرس کانال شخصی من در تلگرام هست که هرروز توش پست‌های کوتاه می‌نویسم، عکس‌هایی که گرفتم رو می‌فرستم، غرغر می‌کنم و نظرم رو راجع به کتاب‌هایی که خوندم و فیلم‌هایی که دیدم رو می‌گم. اگه مایل بودید، بفرمایید در خدمت باشیم.

۲ یادداشت
(همیشه) در تلاش برای نوشتن داستان خودم (و تا ابد.)
این کتاب هم مثل هر کتاب دیگه‌ای فصل‌بندی داره. فصل‌هاش رو یکم پایین‌تر توی همین ستون می‌بینید.

+بله، همون مدیِ بلاگفا و میهن‌بلاگم، اگه کسی هنوز یادشه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان